با جهادگران گروه جهادی شباب الزهرای زرین شهر
با اینکه بیشتر اهالی روستا کوچ کرده اند ولی هنوز روستائیانی در روستا هستند که از بضاعت مالی کمی برخوردار هستند ونتوانستند روستای خود را ترک کنند یا عشق به زادگاه شان انان را پای بست این محل کرده است ....

اتاق مورد نظر با اینکه مسقف بود ولی باران های سال های گذشته تقریبا دیوار وسقف را مخروبه کرده بود پس بچه ها قبل از هر کاری باید فکری برای پشت بام خانه می کردن و فکری هم برای دیوارهای آن ..

گروه تقسیم شد به سه دسته
عده ای کار اتاق وخارج کردن خاک وسایل اضافی که خودم هم قرار شد در این قسمت کمک دهم....
گروه دوم پشت بام وکروم بندی وسیمان ان را بر عهده گرفتن استاد بهرام حاج اقا پناهی با علی اکبر.... کار پشت بام را بر عهده گرفتند
گروه سوم کار پلاستر زنی دیوار از بیرون را برعهده گرفتند اوستا حجت و آقا بهزاد هم شدند عهده دار اون طرح ....
کار سخت بود ولی آغاز شد وبا هر ساعت که می گذشت از بزرگی وسختی کار کاسته می شد وکار سامان پیدا می کرد
تهیه در وپنجره وسیمان وشن وگچ دست آقا مصطفی را می بوسید با آقای آقایی که بنده خداها با ماشین شخصی شون تو شهر دنبال وسایل بودند خودم هم که کم بیش در خدمت آقا مصطفی برای عملیاتی کردن طرح ها بودم می دیدم که چقدر سخت بود اماده کردن مصالح وتمیهدات کار...
باید بگویم ظرف 7 روز کار سه استاد بنا با 9 نفر کارگر از گروه جهادی مشغول کار بودند که جمعا می توان اینطور بررسی اقتصادی کرد ...
21 روز بنا به مبلغ دومیلیون تومان
63 روز کاگر نزدیک به 3 میلیون
فراهم کردن در وپنجره ومصالح ساختمانی بالغ بر 5 میلیون تومان

همه اش به فضل خدا وکمک مردم وخیرین وپیشتیبانی گروه جهادی وکار گروه جهادی بسیج ناغان واهالی جغدان تامین گردید
در رابطه با غلام عزیز صاحب کار عزیزمون بگویم قیافه ی غلام برایم آشنا می زد هر چه فکر می کردم که ایشون را کجا دیده ام یادم نمی امد ...تا اینکه تو ایستگاه صلواتی که زده بودیم یه دفعه یادم اومد که یک روز در مدرسه علوم ومعارف اسلامی زرین شهر که مشغول کار بودم....
جوانی به دفتر اومد ودرخواست کار در مدرسه کرد ضمن راهنمایی از مدرکش پرسیدم که بیان نمود که فوق دیپلم فنی دارد گفتم به هنرستان باهنر رو به روی مدرسه ی مان برود یا به اموزش وپرورش رود بعد از خروج دیدم از ناحیه پا معلول است واین افتخار بود جوانی برای کار خودش دست به کار شود واین جوان کسی نبود جز همین غلام که دست تقدیر باعث شده بود کمتر از شش ماه بیاییم ودر خدمتش کمک کنیم برایم این افتخار بود ...

در مورد غذا بگویم امسال قرار گذاشتیم مواد غذایی بخریم وخود صاحب منزل بپرد وبرای گروه اماده کند این باعث می شد هم خانواده ی مورد نظر احساس خوبی داشته باشد وهم کمکی به بچه های گروه کرده باشد....
به حمدالله کار در موعد مقرر به همت بر وبچه ها تمام شد واین را از خوشحالی ولبخند روی لب خانواده می توانستیم ببینیم اشک های مادر خانواده ،لبخند فرزندان خانواده وتشکر دختر خانواده که یک هفته از عقدش می گذشت واین عقد را به فال نیک گرفته بود عقدش باعث رونق خانواده شده بود
خدواند خیر دهد به همه کسانی که تلاش می کنند تا این ارودهای جهادی شکل بگیرد وبتوانیم خدمتی به مردم محروم بکنیم ونمکی باشیم به آش زندگی شان وباری را از دوششان برداریم

خدواند این توفیق را از ما نگیرد واین توفیق شامل حال همه ی شما دوستان شود ودر سفرهای آتی همراه ما شود
هر چند می دانم این کلمات واین تصاویر نمی تواند خلوص وخدمت بر وبچه های جهادی را به تصویر بکشد ولی تلاش گروه جهادی را در عین سادگی به تصویر و رشته ی تحریر می کشم امیدوارم خدواند در پرونده اعمال همه ی بر وبچه های جهادی رقم بزند این همت ها را ...
وشما دوستانی که در حال مطالعه این مطلب هستید راهنمای بنده وگروه باشید تا بهتر بوتانیم فعالیت های جهادی را به جامعه معرفی کنیم
پایان قسمت اول بخش هفتم
