پلاکepelak.blogfa.com

مقربترین بندگان خدا

ديدم نشسته كنار جاده و كتابي مي‌خواند.
گفتم: «بچه اين‌جا چي كار مي‌كني؟» گفت: «گردانم رو گم كردم.»
گفتم: «اون چيه توي دستت؟» نشان داد، كتاب انگليسي دوم دبيرستان بود. گفتم: «توي اين وضعيت جاي زبان خوندنه.» گفت:«از
بيكاري بهتره.» سوارش كردم رساندمش به گردانش.

یاشهید